بافلک دي نيازمندي گفت

شاعر : انوري

چون منت گر نيازمند کنندبافلک دي نيازمندي گفت
توچه گويي که باتو چند کنندزان ستمها که گردش تو کند
چند بخت مرانژند کنندآخر اين اختران بي معنيت
پايه‌ي طاقتم بلند کنندبي سبب هر زمان چو پايه‌ي خويش
هفت عضوم برو سپند کنندبه زمستان گر آتشي يابم
هر زمان حلقه‌ي کمند کنندحلقه‌ي جيب کهنه در حلقم
تا کي احوال ناپسند کنندعالمي ناپسند احوالند
چاره‌ي چند مستمند کننددر احسان چرا بنگشايند
که جهانيت ريشخند کنندفلکش گفت بربروت مخند
بوالحسن را چو تخته‌بند کننددر احسان بگو که بگشايد
زهر آن فتنه باز قند کنندما در آنيم تا قضا و قدر
گر به مويي برو گزند کنندکه به مويي فلک بياويزد